سردار مقدم! تا چه زمانی قرار است بیگناهان پای چوبه ی دار بروند و زندگی ها متلاشی شود و جوانی ها به یاس و پیری برسند تا شما متقاعد شوید که بدترین شیوه ی برخورد با مردم را انتخاب کرده اید؟فکر نمی کنید دیگر وقت آن رسیده که به جای دفاع از مامورانی که چنین بی رحمانه به جان مردم افتاده اند و تبهکاران بزرگ میلیاردی و قاتلان واقعی مردم در خیابان ولیعصر و آزادی و ... را رها کرده اند، شرمسار روی آنانی باشید که به امید ایرانی اسلامی و امن انقلاب کردند و خون دادند و از کشور محافظت کردند تا آن را به شما تحویل دهند؟...
فرمانده نیروی انتظامی گفته است: پلیس فتای ما که با سرعت تشکیل شد یکی از کارآمدترین پلیس ها در سطح دنیاست. اندیشه و افکار دینی ما می گوید در تامین امنیت مشارکت مردم و پاسخگویی به مطالبات و رضایت آنها یک اصل بشمار می رود.
این سخنان در حالی در مقابل خبرنگاران بر زبان رانده می شود که این سوال جدی وجود دارد که آقای احمدی مقدم از آنچه در کلانتری ها و آگاهی ها می گذرد با خبر است یا آن ها رها کرده و به گزارش های مامورانی استناد می کند که برای خوش خدمتی تا آنجا متهم را می زنند که آرزوی مرگ کند؟
آیت الله محقق داماد طی روزهای گذشته در گفت و گویی با تأکید بر این که “اقرار و اعتراف، در محکمه کیفری، قاطع دعوی نیست”، و برای مثال اگر کسی متهم به قتل باشد و اعتراف کند، این اعتراف در محکمه حقوقی معتبر است و نه در محکمه کیفری، گفته است: انسانی بنابر اعترافاتی که کرده بود، ممکن بود پای چوبه دار کشته شود؛ از این شاگرد تعویض روغنی سؤال می شود که چرا به این قتل اعتراف کردی؟ پاسخ داد که مأموران آگاهی، آنقدر مرا کتک می زدند که با خودم گفتم من زیر این شکنجه کشته خواهم شد، پس چه بهتر که اعتراف کنم و با اعدام کشته شوم تا کتک کمتری بخورم؛ وقتی از او پرسیده شد که چرا در دادگاه اعتراف کردی؟ پاسخ داد می دانستم که اگر در دادگاه اعتراف نکنم، به محض برگشت از دادگاه دوباره کتک می خورم.
مردی که اعتراف دروغ به قتل کرد تا زیر شکنجه نمیرد
هفته ی پیش خبری منتشر شد مردی که به اتهام قتل شاگرد مغازه اش در آستانه ی اعدام بود با اعتراف قاتل واقعی، پس از ۶ سال حبس آزاد شده است.
عصر ایران در گزارش خود نوشته است: بعد از ۴٨ ساعت هر دو تا متهم به کرج منتقل شدند. متهم اصلی که حکم اعدامش صادر شده بود به هیچ عنوان حرف نمیزد و تنها گریه میکرد و میپرسید شما چگونه به بیگناهی من پی بردید ؟ او وقتی آرامش خود را به دست آورد گفت: در طول این ۵ سال تمام موهایم سفید شد، زنم طلاق گرفته وتنها پسرم هم معتاد شده است. پدرم مغازه تعویض روغنی ام را فروخت وهمه اش را خرج وکیل کرد.
متهمی که پس از ۶ سال و پای چوبه ی دار درهای آزادی را باز می بیند لب به سخن می گشاید که در داخل کلانتری همه گفتند تو قاتلی و چرا شاگردت را کشته ای ومرا کتک زدند. دیدم تحمل این همه ضرب وشتم را ندارم. زیر کتک به خودم گفتم اگر اعتراف نکنم مرا می کشند و اگر هم اعتراف کنم حکمم اعدام است. پس بهتر که اعتراف کنم تا حداقل کتک نخورم. سرانجام با توجه به چیزهایی که دیدم نشستم وهمه چیز را گردن گرفتم و به قتل شاگردم بدون اینکه روحم اطلاعی داشته باشد اعتراف کردم.بعد مرا به دادگاه بردند وآنجا هم همه چیز را گردن گرفتم.
این مرد بیگناه ادامه داد: چند روز بازداشت بودم و بعد مرا به زندان بردند.برای دوستان زندانی ام همه چیز را گفتم؛ می گفتنند اگر اعترافاتت را پس بگیری تورا به آگاهی می برند در کلانتری یک قتل را گردن گرفته ای، بروی آگاهی پنج شش قتل دیگر را هم باید گردن بگیری. چند بار دادگاه آمدم هروقت اسم آگاهی می آمد تمام بدنم می لرزید آن برخورد کلانتری را دیده بودم از اسم آگاهی وحشت می کردم هرچه دوستان وخانواده در ملاقاتها میگفتند من از ترس کتک گوش نمی کردم و در گفتن انگیزه قتل هم با بیان یک انگیزه واهی مثل اختلاف مالی قاضی را راضی کردم که قاتل هستم.در طول این ۵ سال تمام زندگیم از دست رفت و زندگی ام از هم پاشید.
آقای مقدم ستار بهشتی را یادتان هست؟
ستار بهشتی کارگر ساده ای بود که با وبلاگی کم خواننده نقدهایش را منتشر می کرد. فاصله ی روزی که به در خانه اش آمدند و بازداشت شد تا روزی که به خانواده اش اطلاع دادند برای پسرتان قبر بخرید کم تر از ده روز بود و او زیر شکنجه و کتک های ماموران شما جان خود را از دست داد، تا همیشه ننگ شکنجه و کتک بازداشتگاه پلیس بر پیشانی آنجا که شما مسئولیتش را به عهده دارید داغ بماند.
اما شما به رسانه هایی که پیگیر بودند تا پنهان کاری های این قتل را فاش کنند تهمت براندازی زدید و شاهدان آن تبعید و تهدید شدند و تحت فشار قرار گرفتند تا درس عبرتی باشد برای بقیه. آن روز تهمت زدید، امروز چه؟ امروز پاسختان در برابر این گزارش ها چیست؟
سردار مقدم! تا چه زمانی قرار است بیگناهان پای چوبه ی دار بروند و زندگی ها متلاشی شود و جوانی ها به یاس و پیری برسند تا شما متقاعد شوید که بدترین شیوه ی برخورد با مردم را انتخاب کرده اید؟
کی قرار است تغییر رویه بدهید و به مامورانتان ابلاغ کنید که فرق متهم و مجرم را بفهمند و قرار نیست متهمان آنقدر کتک بخورند تا شیوه ی مرگ با طناب دار را به مرگ زیر دست و پای ماموران شما ترجیح دهند؟
اگر فقط یک بار سخنان حضرت امیر را خطاب به مالک اشتر خوانده باشید باید از شرم این جمله “دوستان زندانی ام می گفتنند اگر اعترافاتت را پس بگیری تورا به آگاهی می برند در کلانتری یک قتل را گردن گرفته ای، بروی آگاهی پنج شش قتل دیگر را هم باید گردن بگیری.” نه استعفا که جان به جان آفرین تسلیم کنید.
سردار احمدی مقدم در سخنان خود گفته اید: آمریکا قبل از حادثه ۱۱سپتامر به دنبال پلیس جامعه محور که افزایش رضایت مردم و ارتقای احساس امنیت را به دنبال داشت بود، ولی بعد از این حادثه گفتند امنیت تقدم دارد بر احساس امنیت و مهم تر از رضایت مردم است. در جمهوری اسلامی ایران پلیس جامعه محور به دنبال کسب رضایت مردم و ارتقای احساس امنیت در جامعه است.
آقای مقدم! صدها پژوهش و گزارش در نیروی انتظامی و مراکز پژوهشی وجود دارد، اگر فقط یکی از آن ها را اختصاص بدهید به آنکه کودکان ما چه برداشتی از کلمه ی پلیس دارند و آن را با دنیا مقایسه کنید و ذره ای به قیامت و حق الناس معتقد باشید، متوجه می شوید که چه خیانتی به مردم کردید با بی اعتمادی و ترسی که به مخفی کاری و بزهکاری در خفا منجر شده است.
فکر نمی کنید دیگر وقت آن رسیده که به جای دفاع از مامورانی که چنین بی رحمانه به جان مردم افتاده اند و تبهکاران بزرگ میلیاردی و قاتلان واقعی مردم در خیابان ولیعصر و آزادی و … را رها کرده اند، شرمسار روی آنانی باشید که به امید ایرانی اسلامی و امن انقلاب کردند و خون دادند و از کشور محافظت کردند تا آن را به شما تحویل دهند؟
روزی نخست وزیر امام در تلویزیون گفت آمده ام برای مقابله با همین برخوردها و دروغ ها تا کرامت انسان را پاس دارم. او امروز در حصر است و خدای او و مردم شاهد شمایند که پشت یونیفورمی که امانت همت ها و باکری ها و امیران نظام بود به حقوق و امنیت مردم تجاوز می کنید و در مقابل دوربین با لبخند دم از امنیت در ام القرای اسلام می زنید.
امروز اما امنیت معنایش تغییر کرده. امنیت یعنی هاله ی مقدسی که از برخی مسئولان ساخته شده نشکند، نه آنکه دختری جرات کند به پلیس پناه ببرد، که فردا روز معلوم نیست از کدام ناکجا آبادی سر در آورد.
فرمانده نیروی انتظامی گفته است: پلیس فتای ما که با سرعت تشکیل شد یکی از کارآمدترین پلیس ها در سطح دنیاست. اندیشه و افکار دینی ما می گوید در تامین امنیت مشارکت مردم و پاسخگویی به مطالبات و رضایت آنها یک اصل بشمار می رود.
این سخنان در حالی در مقابل خبرنگاران بر زبان رانده می شود که این سوال جدی وجود دارد که آقای احمدی مقدم از آنچه در کلانتری ها و آگاهی ها می گذرد با خبر است یا آن ها رها کرده و به گزارش های مامورانی استناد می کند که برای خوش خدمتی تا آنجا متهم را می زنند که آرزوی مرگ کند؟
آیت الله محقق داماد طی روزهای گذشته در گفت و گویی با تأکید بر این که “اقرار و اعتراف، در محکمه کیفری، قاطع دعوی نیست”، و برای مثال اگر کسی متهم به قتل باشد و اعتراف کند، این اعتراف در محکمه حقوقی معتبر است و نه در محکمه کیفری، گفته است: انسانی بنابر اعترافاتی که کرده بود، ممکن بود پای چوبه دار کشته شود؛ از این شاگرد تعویض روغنی سؤال می شود که چرا به این قتل اعتراف کردی؟ پاسخ داد که مأموران آگاهی، آنقدر مرا کتک می زدند که با خودم گفتم من زیر این شکنجه کشته خواهم شد، پس چه بهتر که اعتراف کنم و با اعدام کشته شوم تا کتک کمتری بخورم؛ وقتی از او پرسیده شد که چرا در دادگاه اعتراف کردی؟ پاسخ داد می دانستم که اگر در دادگاه اعتراف نکنم، به محض برگشت از دادگاه دوباره کتک می خورم.
مردی که اعتراف دروغ به قتل کرد تا زیر شکنجه نمیرد
هفته ی پیش خبری منتشر شد مردی که به اتهام قتل شاگرد مغازه اش در آستانه ی اعدام بود با اعتراف قاتل واقعی، پس از ۶ سال حبس آزاد شده است.
عصر ایران در گزارش خود نوشته است: بعد از ۴٨ ساعت هر دو تا متهم به کرج منتقل شدند. متهم اصلی که حکم اعدامش صادر شده بود به هیچ عنوان حرف نمیزد و تنها گریه میکرد و میپرسید شما چگونه به بیگناهی من پی بردید ؟ او وقتی آرامش خود را به دست آورد گفت: در طول این ۵ سال تمام موهایم سفید شد، زنم طلاق گرفته وتنها پسرم هم معتاد شده است. پدرم مغازه تعویض روغنی ام را فروخت وهمه اش را خرج وکیل کرد.
متهمی که پس از ۶ سال و پای چوبه ی دار درهای آزادی را باز می بیند لب به سخن می گشاید که در داخل کلانتری همه گفتند تو قاتلی و چرا شاگردت را کشته ای ومرا کتک زدند. دیدم تحمل این همه ضرب وشتم را ندارم. زیر کتک به خودم گفتم اگر اعتراف نکنم مرا می کشند و اگر هم اعتراف کنم حکمم اعدام است. پس بهتر که اعتراف کنم تا حداقل کتک نخورم. سرانجام با توجه به چیزهایی که دیدم نشستم وهمه چیز را گردن گرفتم و به قتل شاگردم بدون اینکه روحم اطلاعی داشته باشد اعتراف کردم.بعد مرا به دادگاه بردند وآنجا هم همه چیز را گردن گرفتم.
این مرد بیگناه ادامه داد: چند روز بازداشت بودم و بعد مرا به زندان بردند.برای دوستان زندانی ام همه چیز را گفتم؛ می گفتنند اگر اعترافاتت را پس بگیری تورا به آگاهی می برند در کلانتری یک قتل را گردن گرفته ای، بروی آگاهی پنج شش قتل دیگر را هم باید گردن بگیری. چند بار دادگاه آمدم هروقت اسم آگاهی می آمد تمام بدنم می لرزید آن برخورد کلانتری را دیده بودم از اسم آگاهی وحشت می کردم هرچه دوستان وخانواده در ملاقاتها میگفتند من از ترس کتک گوش نمی کردم و در گفتن انگیزه قتل هم با بیان یک انگیزه واهی مثل اختلاف مالی قاضی را راضی کردم که قاتل هستم.در طول این ۵ سال تمام زندگیم از دست رفت و زندگی ام از هم پاشید.
آقای مقدم ستار بهشتی را یادتان هست؟
ستار بهشتی کارگر ساده ای بود که با وبلاگی کم خواننده نقدهایش را منتشر می کرد. فاصله ی روزی که به در خانه اش آمدند و بازداشت شد تا روزی که به خانواده اش اطلاع دادند برای پسرتان قبر بخرید کم تر از ده روز بود و او زیر شکنجه و کتک های ماموران شما جان خود را از دست داد، تا همیشه ننگ شکنجه و کتک بازداشتگاه پلیس بر پیشانی آنجا که شما مسئولیتش را به عهده دارید داغ بماند.
اما شما به رسانه هایی که پیگیر بودند تا پنهان کاری های این قتل را فاش کنند تهمت براندازی زدید و شاهدان آن تبعید و تهدید شدند و تحت فشار قرار گرفتند تا درس عبرتی باشد برای بقیه. آن روز تهمت زدید، امروز چه؟ امروز پاسختان در برابر این گزارش ها چیست؟
سردار مقدم! تا چه زمانی قرار است بیگناهان پای چوبه ی دار بروند و زندگی ها متلاشی شود و جوانی ها به یاس و پیری برسند تا شما متقاعد شوید که بدترین شیوه ی برخورد با مردم را انتخاب کرده اید؟
کی قرار است تغییر رویه بدهید و به مامورانتان ابلاغ کنید که فرق متهم و مجرم را بفهمند و قرار نیست متهمان آنقدر کتک بخورند تا شیوه ی مرگ با طناب دار را به مرگ زیر دست و پای ماموران شما ترجیح دهند؟
اگر فقط یک بار سخنان حضرت امیر را خطاب به مالک اشتر خوانده باشید باید از شرم این جمله “دوستان زندانی ام می گفتنند اگر اعترافاتت را پس بگیری تورا به آگاهی می برند در کلانتری یک قتل را گردن گرفته ای، بروی آگاهی پنج شش قتل دیگر را هم باید گردن بگیری.” نه استعفا که جان به جان آفرین تسلیم کنید.
سردار احمدی مقدم در سخنان خود گفته اید: آمریکا قبل از حادثه ۱۱سپتامر به دنبال پلیس جامعه محور که افزایش رضایت مردم و ارتقای احساس امنیت را به دنبال داشت بود، ولی بعد از این حادثه گفتند امنیت تقدم دارد بر احساس امنیت و مهم تر از رضایت مردم است. در جمهوری اسلامی ایران پلیس جامعه محور به دنبال کسب رضایت مردم و ارتقای احساس امنیت در جامعه است.
آقای مقدم! صدها پژوهش و گزارش در نیروی انتظامی و مراکز پژوهشی وجود دارد، اگر فقط یکی از آن ها را اختصاص بدهید به آنکه کودکان ما چه برداشتی از کلمه ی پلیس دارند و آن را با دنیا مقایسه کنید و ذره ای به قیامت و حق الناس معتقد باشید، متوجه می شوید که چه خیانتی به مردم کردید با بی اعتمادی و ترسی که به مخفی کاری و بزهکاری در خفا منجر شده است.
فکر نمی کنید دیگر وقت آن رسیده که به جای دفاع از مامورانی که چنین بی رحمانه به جان مردم افتاده اند و تبهکاران بزرگ میلیاردی و قاتلان واقعی مردم در خیابان ولیعصر و آزادی و … را رها کرده اند، شرمسار روی آنانی باشید که به امید ایرانی اسلامی و امن انقلاب کردند و خون دادند و از کشور محافظت کردند تا آن را به شما تحویل دهند؟
روزی نخست وزیر امام در تلویزیون گفت آمده ام برای مقابله با همین برخوردها و دروغ ها تا کرامت انسان را پاس دارم. او امروز در حصر است و خدای او و مردم شاهد شمایند که پشت یونیفورمی که امانت همت ها و باکری ها و امیران نظام بود به حقوق و امنیت مردم تجاوز می کنید و در مقابل دوربین با لبخند دم از امنیت در ام القرای اسلام می زنید.
امروز اما امنیت معنایش تغییر کرده. امنیت یعنی هاله ی مقدسی که از برخی مسئولان ساخته شده نشکند، نه آنکه دختری جرات کند به پلیس پناه ببرد، که فردا روز معلوم نیست از کدام ناکجا آبادی سر در آورد.
No comments:
Post a Comment